راز هایی از زندگی خصوصی رضا کیانیان
پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
راز هایی از زندگی خصوصی رضا کیانیان
نوشته شده در جمعه 5 خرداد 1391
بازدید : 785
نویسنده : منو تو


برای بعضی آدم‌ها زندگی معنای دیگری دارد. انگار آن‌ها چند برابر انسان‌های معمولی لحظات را حس كرده‌اند و هر بار همه چیز را از نو تجربه كرده‌اند، حتی همین روزمرگی و معمولی بودن هم برای گروهی خوش‌آیند است. این‌كه بتوانی مزه لحظه‌ها را به هر بهانه‌ای بچشی، زندگی را لذت‌بخش‌تر می‌كند. رضا كیانیان از این جور آدم‌ها است. این شانس را داشته كه بارها زندگی كند، نه به خاطر سن‌و‌سال و تجربه و گذر عمر، كه به خاطر همه نقش‌هایی كه از او به یاد داریم.همان افغانی«روبان قرمز»،  همان اصفهانی خوش زبان «فرش باد»، همان عاشق سیاست‌باز اهل غذای«ماهی‌ها عاشق می‌شوند» همان كاراكتر اهل دل «یه حبه قند» و حتی همان جمشید«شلیك نهایی».هر وقت كه خواسته‌ایم به او در نقشی عادت كنیم او یك باره فرو پاشیده و نقشی جدید را ساخته. انگار علیه همه چیز همه چیز می‌شورد تا دوباره از نو بسازدش. شورشی كه حالا در پنجمین دهه عمرش جای دنجی برای خودش ساخته، بی‌حاشیه و بدون جنجال بیش از بیست سال در سینما و تلویزیون حاضر بوده و هر بار حضورش همه را غافل‌گیر كرده، همین هاست كه رضا كیانیان را متفاوت از همه هم‌نسلان و بازیگران كرده است.همه ما همان قدر درباره او می‌دانیم كه نقش‌هایش به ما گفته، او دور از هیاهو همیشه در حال تولید است. اگر سر صحنه فیلمی نباشد یا گوشه‌ای از كارگاهش نشسته و فیگورهای چوبی‌اش را صیقل و جلا می‌دهد یا این‌كه در اتاقی مشغول نوشتن مطلب یا كتابی است. گاهی هم می‌شود او را در حال عكاسی دید. اما هیچ وقت نمی‌شود رضا كیانیان را در قابی محصور كرد.او برای تجربه كردن مدام از این شاخه به آن شاخه می‌پرد. یك بار جوان معتاد فیلمی می‌شود و بعد برای بازی در نقش دكتری خوش‌گذران چند كیلویی چاق می‌شود و حركاتش را سست و شل می‌كند، یك بار پیر‌مردی روستایی می‌شود و یك بار وكیلی همه فن حریف.
 



حسودها آدم‌های كوچكی هستند

در زندگی‌ام اصولا وارد یكسری مناسبات نمی‌شوم تا حسادت‌ها به وجود نیاید. من معتقدم اگر تعداد بازیگران سینمای ایران 100برابر تعداد فعلی بشود به نفع من است، هر چه كارگردان بیشتر باشد به نفع من است، هر چه فیلم بیشتر تولید شود برای من بهتر است، هر چه جوان بااستعداد و با حال و حتی بی‌استعداد وارد سینما شوند به نفع من است .  دلیلش این است كه وقتی بهرام رادان  فیلم بازی می‌كند و مردم نسبت به آن واكنش خوبی نشان می‌دهند و آن را تماشا می‌كنند، چراغ سینما روشن می‌ماند ولی اگر او نباشد یكی از جذابیت‌های سینما كم شده و این به ضرر من است. من فكر نمی‌كنم جای كسی را تنگ كرده باشم و همین‌طور فكر نمی‌‌كنم هیچ‌كس جای من را تنگ كرده باشد. چون من دنیای خودم را دارم كه متعلق به خود من است و هیچ‌كس نمی‌تواند جای من را بگیرد و اصولا هیچ كس نمی‌تواند جای هیچ‌ بازیگری را بگیرد. به نظر من كسانی كه حسادت می‌كنند خیلی كوچك هستند، افق دید آدمی باید آن‌قدر باز باشد كه انسان اصلا به این چیزها راضی نباشد.



 من هنوز در این دنیا خیلی كارها دارم كه باید انجام بدهم. چرا باید به یكی از همكارانم حسادت كنم؟ از سال‌ها پیش حتی از زمان دبیرستان نقاشی می‌كردم، كاریكاتور می‌كشیدم، برای گروه‌ تئاتری‌مان خطاطی می‌كردم، پرده می‌نوشتم، پوستر طراحی می‌كردم، بروشور درست می‌كردم. این‌ها همیشه دغدغه من بوده است. اوایل انقلاب بعضی از كاریكاتورهای من در بعضی از مجلات چاپ می‌شد. این‌ها علایق من است و علایقم را دنبال می‌كنم.





همه چیز در نور بهتر دیده می شود

همیشه می‌توان دنیای بهتری داشت. دنیای بهتر آن د نیایی است كه دروغ ، ریا، كم‌فروشی، سلطه، فقر، گرسنگی، جهل، بی‌قاعدگی و ناامنی و جنگ در آن نباشد. دنیای بی دروغ، بی‌ریا و با شرف آرمان من است. به دنیای آرمانی‌ام فكر می‌كنم. خیلی هم فكر می‌كنم اما می‌دانم كه بر علیه جنگ نباید جنگ راه بیندازم. می‌دانم علیه سلطه نباید سلطه‌ای دیگر خلق كنم. ذات جهان پاك است. من به ذات جهان پناه می‌برم. آن را دوباره كشف می‌كنم، آن را بازی می‌كنم، می‌نویسم، عكس می‌گیرم و خلاصه سعی می‌كنم زیبایی را نشان بدهم. دنیای آرمانی‌ام را نشان بدهم. زندگی روزمره ذهن ما را مشغول می‌كند و بیشتر به سمت دروغ و ریا می‌برد و از ذات پاك جهان دور می‌كند.  روزمرگی نمی‌گذارد ببینم و بشنوم. جهان پر از زیبایی است با یك لایه زشتی. زشتی را آدمی ایجاد كرده. آدمی هم می‌تواند مغلوب‌شان نشود. هنر جلوه‌های پاكی و زیبایی را می‌نمایاند. هنر از جنس نور است. به همه چیز نور می‌پاشد، حتی به بدی. همه چیز در نور بهتر دیده می‌شود؛ حتی بدی.






 
بعضی معانی مسئولیت را دوست ندارم

احساس مسئولیت از آن كلماتی است كه در 50 سال اخیر ما n تا معنی پیدا كرده و من بعضی از معانی آن را دوست ندارم . مثلا همین كه حرف احساس مسئولیت می‌شود داستان مسئولیت جمعی و... پیش می آید كه من اصلا قبولش ندارم.  من فكر می‌كنم كه به عنوان یك انسان، هر كس كاری انجام می‌دهد  و باید در مورد كاری كه انجام می‌دهد مسئولیت‌هایی را بپذیرد، من هم مسوولیت‌های كارم را قبول می‌كنم و در حد توان خودم، كارم را انجام می‌دهم.





حتی علیه خودم شورش می‌كنم

 من كلا شورشی هستم. من حتی علیه خودم هم شورش می‌كنم، خودم را به هم می‌ریزم و نابود می‌كنم. من اصلا حوصله ندارم كه دنیا چارچوب پیدا كند.  یعنی به محض اینكه چارچوبی مشخص می‌شود آن را به هم می‌ریزم. در رابطه با افراد و جامعه من آرام و محتاطم  ولی در مورد خودم آنارشیست هستم. شاید به همین علت هم باشد كه نقش‌های متفاوت بازی می‌كنم.در زمان كودكی من بازیگرانی بودند كه به آنها می‌گفتند مرد هزار چهره، من همیشه فكر می‌كردم آیا امكان دارد یك روز من هم مرد هزار چهره بشوم؟ و از آنجا كه هر چه بخواهی اتفاق می‌افتد، برای من هم پیش آمد. بر مبنای همان آنارشیسمی كه در زندگی شخصی‌ام وجود دارد، هر اتفاق بدی كه در زندگی‌ام بیفتد با آن روبه‌رو می‌شوم و سعی می‌كنم آن را بخورم. من اگر هم بی تابی دارم در ارتباط با دیگران كنترلش می‌كنم ، نمی خواهم در ارتباط با دیگران تشدیدش كنم.






 
هركس باید اسم خودش باشد

 یک روزی یک آقای بسیار محترم و عارفی به من گفت: «‌می‌خواهی اسم اعظم را بهت بگویم؟» می‌گویند خدا هزارها اسم دارد که یکیش اسم اعظم است. اگر اسم اعظم را بدانی، جهان دراختیار تو قرار می‌گیرد و بلافاصله به خدا پیوند می‌خوری. در داستان‌ها آمده که بسیاری از عرفا به دنبال اسم اعظم بودند.



چشمم برق زد و گفتم: معلوم است كه دلم می‌خواهد، بگویید.گفت:« خدا چند اسم دارد؟» گفتم:


« هزارتا» گفت:«هزار تا همه مفاهیم خوب هستند. این هزار تا به هم مربوطند. یکیش هم اسم تو است. اسم اعظم اسم تو است. به شرطی كه مثل اسمت باشی، بقیه را هم می‌شوی. تو رضاباش، بقیه اسماء هم خواهی ‌شد.» از آن‌جا به بعد من به این خیلی فکرکردم. هرکسی در جهان مثل اسم خودش باشد، جهان گلستان می‌شود.





من ستاره نیستم

 در فرهنگ بازیگری در دنیا یك عده را Star و یك عده را بازیگر كاراكتر می‌نامند. یعنی این افراد می‌توانند نقش‌های متفاوتی را بازی كنند یا یك پیشینه و زمینه تئوریك آموزش بازیگری دارند. آن Starها در فرهنگ كلی، كسانی هستند كه ناگهان وارد می‌شوند، شاید بمانند، شاید مدت كوتاهی بمانند، شاید هم ناگهان بروند. ولی خیلی‌ها هم هستند كه ناگهان می‌آیند ولی می‌مانند چون به دنبال كارشان می‌روند و آن را جدی می‌گیرند. ستاره با خودش یك مفهومی دارد. مفهومش این است كه گاهی هست، گاهی نیست، چشمك می‌زند.  ولی یك بازیگر مثل آقای انتظامی با بیش از 80 سال عمر هنوز بازیگر است. كسی نمی‌گوید آقای انتظامی دیگر پیر شده، ایشان هنوز می‌توانند نقش‌هایی متناسب با سن‌شان بازی كنند ولی یك Star به دلیل فیزیك مناسب ناگهان معروف می‌شود.بالا رفتن سن،  فیزیك مناسب را می‌خورد و نابود می‌كند. وقتی فیزیك از بین رفت، ستاره دیگر افول می‌كند. نمونه‌های مشابه فراوانی در همین ایران هم داریم كه ستاره‌ها با از بین رفتن فیزیك دیگر دعوت به كار نمی‌شوند. ولی اگر بازیگر باشی ماندنت به فیزیك ربطی ندارد مثل خیلی از بازیگرهای هالیوود مثل داستین هافمن یا آل‌پاچینو. آن‌ها چه فیزیك مناسبی دارند؟ یا تام هنكس با این فیزیك بسیار معمولی‌اش. من همیشه فكر می‌كنم اگر آدم تام هنكس را در خیابان ببیند، نمی‌شناسدش چون آن‌قدر شبیه بقیه است كه قابل شناسایی نیست. ولی وقتی یك نقش را قبول می‌كند، آن نقش آن‌قدر unique و دیدنی می شود كه به نظر می‌رسد هیچ‌كس جز تام هنكس نمی‌تواند آن را بازی كند. در واقع تام هنكس به فیزیكش وابسته نیست، به چیزی فراتر از فیزیكش وابسته است. من از این زاویه  نگاه می‌كنم.





باید جهان را بپذیریم

وقتی من 40 سالم شد چند ماه در شرایطی بودم كه تنهای تنها بودم . خیلی هم آن شرایط را دوست داشتم. با خودم خیلی فكر كردم. زندگی‌ام را زیر و رو كردم، از خودم سوال كردم، بعد به یك نكته رسیدم و آن این بود كه تو همینی كه هستی. من خیلی آدم آرمانخواهی بودم و سعی می‌كردم آرمان‌هایم را در زندگی اجتماعی پیاده كنم. می‌خواستم دنیا و مردم را تغییر دهم. بعضی‌ها هنوز هم این عقیده را دارند . ولی آن موقع هم خیلی‌ها بودند كه این‌طور نبودند. آن زمان دو دسته روشنفكر بودند، یك عده كسانی بودند كه می‌خواستند جهان را تغییر بدهند‌، یك عده هم روشنفكرانی بودند كه نمی‌خواستند جهان را تغییر بدهند . به هر حال من جزو گروه اول بودم، اما در 40‌سالگی فهمیدم كه جهان تغییرناپذیر است. جهان همین چیزی است كه هست، ما باید جهان را بپذیریم. ما فقط باید باشیم. ضمنا نمی‌توانستم از آرمان‌هایم هم چشم‌پوشی كنم. هنوز هم شورشی بودم و دنیا برایم تنگ بود. در آن زمان فهمیدم كه من می‌توانم آرمانخواهی را به دنیای هنری‌ام بیاورم. در دنیای هنری من خیلی آدم شورشی‌ای هستم .كارهای عجیب و غریب می‌كنم. خودم خودم را نابود می‌كنم، خودم زیر‌آب خودم را می‌زنم. یك نقش بازی می‌كنم بعد زیر‌آب همان نقش را می‌زنم. این مربوط به دنیای آرمانخواهی‌ من است.  ولی فهمیده‌ام كه زندگی همین است كه هست و منظورم این نیست كه برویم بمیریم. جهان پر از چیزهای كشف نشده است.





عبور از چراغ قرمز

زیاد با هر كسی رفت و آمد نمی كنم. با كسی می‌روم و می‌آیم كه اگر در خانه اش می نشینم آرامش داشته باشم. وقتی با هم هستیم بدبختی‌هایش را سر من آوار نكند. می‌خواهیم راحت باشیم. بگوییم زندگی همین است. از چیزهای ساده بگوییم. آسایش داشته باشیم. به نظر من انسان وقتی در حال خلاقیت هنری است در یك دنیا قرار دارد و وقتی زندگی می‌كند دنیایش فرق می‌كند. در زندگی باید پشت چراغ قرمز ایستاد و وقتی چراغ سبز شد، حركت كرد چون در این شرایط با بقیه مردم در ارتباط هستیم ولی وقتی خلاقیت می‌كنیم در یك دنیای دیگر قرار می‌گیریم و در آن دنیا مجازیم و باید چراغ قرمز را رد كنیم. اگر یك نفر بخواهد در خانه من دیوانه بازی دربیاورد من دعوتش نمی‌كنم ، چون دلم نمی‌خواهد كسی در خانه من از این كارها بكند. این دو دنیا را نباید با هم قاطی كرد ولی اینكه چطور باید به آرامش رسید، به نظر من این سرنوشت محتوم‌ ماست كه  به آرامش نمی‌رسیم ، اگر چه خود من خیلی وقت‌ها یك كار را تجربه می‌كنم كه خیلی به من جواب می‌دهد و راضی می‌شوم.





می‌خواهم كشف کنم

 نمی‌خواهم همه چیز برایم عادی شود. می‌خواهم تجربه‌های جدید كسب كنم. اون كاری كه كرده ام تمام شده است. حالا دنبال یك كار دیگر می روم. نه یك نقش تكراری. آدم ها را دیده‌اید كه توی سینما تیپ می شوند. اگر كسی در یك نقش خوب باشد دوباره برایش نقش‌های مشابه می نویسند. می گویند می‌فروشد. خوب طبیعی است مردم هم دوباره می‌خواهند همان اولی را ببینید. اما من دنبال نقش متفاوتم. می‌خواهم كشف كنم. خودم را  و دنیا را.






 
افسردگی را مهار كنیم

من دوره‌هایی افسردگی وحشتناكی داشتم، اما یاد گرفتم كه چطور خفه‌اش كنم و روی آن افسردگی سوار شوم و بگویم‌ دهنه‌ات را گرفتم، بتاز. من سوار تو هستم، نه تو سوار من. در این جنگ نمی‌خواهم كوتاه بیایم، چون بچه‌پر‌رو هستم؛ نه در‌‌رابطه با مردم، در رابطه با خودم. یك زمان با مردم و جهان بچه پر‌رو بودم، یعنی می‌خواستم به همه‌جای جهان سیخ ‌بزنم؛ اما بعدا دیدم جهان كه عوض نمی‌شود، پس خودت را كشف كن و به خودت سیخ بزن. این چیزها توضیح‌‌دادنی نیست‌، بلكه بیشتر كشف و شهودی است. در‌تمام ادیان هست كه  خدا می‌گوید تو بخواه، می‌شود، به شرطی كه بخواهی، نه این‌كه بازی كنی.





وقتی نجاری كردم

من یك دوره‌ای در 50 سال اخیر كه بازیگری را نمی‌توانستیم ادامه دهیم، كارهای زیادی كردم. مثلا نجاری كردم، ولی دردوره نجاری‌ام با شاگرد نجاری شروع كردم، بعد كابینت‌ساز شدم بعد سمت دروپنجره‌ ساختن رفتم چون كار سختی است و بعد به دكوراسیون داخلی رسیدم، یا یك دوره‌ای دریك شركت معماری نقشه‌كش ساختمان شدم و بلد بودم با راپید و... كاركنم، اما نقشه نمی‌توانستم بكشم. یكی از دوستانم به اسم احمد میرعلایی، یك چیزهایی برایم توضیح داد كه نقشه را چطور می‌كشند. وقتی رفتم آقای مهندس از من پرسید شما قبلا كار كرده‌اید؟ گفتم: بله، گفت می‌شود این نقشه را برای من بكشی؟ من كشیدم و گفت خوبه، كاركن. بعد از حدود 4 ماه من مسئول كل نقشه‌كش‌های آن‌جا شدم! آن زمان كامپیوتر نبود و نقشه را با دست می‌كشیدند، میز نور بود كه نقشه را روی میز می‌انداختند وكاغذی را زیرش می‌گذاشتند و از روی آن كپی می‌كردند؛ من شروع كردم با كاغذكالك طرح‌هایی كشیدم به هركدام از بچه‌ها دادم كه دیگر لازم نباشد هردفعه با آن خط‌كش محاسبه و اندازه‌گیری كنند. بعد مهندس كم‌كم خوشش آمد و مسئولیتم اضافه شد. بعد به معماری داخلی برگشتم و مثل تحصیل‌كرده‌ها «اینتریوردیزاین» كاركردم. فكر می‌كنم مثلا اگر كارمند بانك هم باشم، شعبه‌ام با شعبه‌های دیگر متفاوت می‌شود؛ چون دور‌و‌برخودم  چیزهایی درست می‌كنم.





باید چیستی و چرایی کارم را پیدا کنم

باید بگویم، من آدمی هستم كه فكر می‌كنم كاری كه انجام می‌دهم باید تعریف داشته باشد. نمی‌توانم خودم را به شكل غریزی داخل ماجرایی كنم، جلو بروم و ادامه دهم. خیلی وقت‌ها پیش آمده كه به‌طور غریزی وارد یك ماجرا شده‌ام؛ یعنی در‌استخر و دریایی كه نمی‌دانستم چیست، شیرجه  زده‌ام اما این به‌خاطر هوس‌بازی روحم بوده و بعد هم اگر بخواهم آنجا بمانم و ادامه دهم، باید چیستی و چرایی آن را بفهمم. وقتی بخواهی قواعد را بدانی، باید از تعریفش آگاه شوی؛ حالا درمورد بازیگری می‌توانم بگویم، تا به‌حال مقالاتی كه نوشته‌ام و مصاحبه‌هایی كه انجام داده‌ام فعلا  چند كتاب شده است و فكر می‌كنم ادامه هم داشته باشد، برای این‌كه می‌خواهم ادامه دهم و بازیگری برایم جدی است. شاید عكاسی و مجسمه‌سازی برایم به اندازه‌ بازیگری جدی باشد، اما همان‌ها را هم كه انجام داده‌ام به فكر ادامه دادنشان هستم. خیلی هم كار می‌كنم، مطالعه می‌كنم، می‌بینم، بحث می‌كنم، كلنجار می‌روم و... .





باید این كاره باشیم

ما مجاز هستیم كه برای خودمان تعریف مشخصی داشته باشیم، به شرطی كه این‌كاره باشیم؛ یعنی مثلا اول بازیگر باشیم، عملش را انجام دهیم، تجربه بازیگری و شعور ‌آن را داشته باشیم، درسش را خوانده باشیم یا اگر نشد، كتاب و مسائل تئوری‌اش را مطالعه كرده باشیم و... بعد به یك نظر شخصی برسیم وگرنه از اول كه نمی‌توانیم به یك تعریف شخصی برسیم. اگر بخواهیم هم نمی‌توانیم، چون چیزی نخوانده‌ایم و هرچی بگوییم قبلا گفته شده، آن‌وقت به چه دلیل یك نفر می‌تواند ادعا كند كه تعریف شخصی دارد؟






 
لذت من و پسرم: كارتون!

«کارتون» یکی از مشترکات من و پسرم است؛ فیلم اکشن و تخیلی. خودم هم با پدرم در سینماهای مشهد، انیمیشن‌های آن دوره را می‌دیدیم. آن‌وقت‌ها سینما هنوز صدا نداشت. همسرم بیشتر از فیلم‌های جشنواره‌ای و هنری خوشش می‌آید. من هم هر دو نوع فیلم را درکنار هر یک از آن‌ها می‌بینم و لذت می‌برم، چون اساسا از همه‌چیز لذت می‌برم. پسرم استنلی کوبریک را خیلی دوست دارد. رودریگز هم از کارگردان‌های محبوبش است. من هم درعین‌حال که عاشق فیلم‌های کلاسیک هستم،‌ فیلم‌های ساختارشکن را هم دوست دارم. دوست دارم ببینم چه چیزی را زیر پا گذاشته.





جین راسته و تی‌شرت یقه گرد

مد لباس مربوط به دو دوره است؛ یکی دهه 1930 و یکی دهه 1960. این دور هم مدام تکرار می‌شود. یعنی شما مدام با این دو ژانر لباس پوشیدن مواجهید! من با هیچ کدام مشکلی ندارم. ولی خودم بیشتر پیرو مد دهه 1930 هستم.  هنوز هم لباس پوشیدنم اسپرت است. من در لباس باید راحت باشم. در میهمانی یا سر کار همین مدل لباس می‌پوشم؛ البته با کمی تغییر. بالاخره بعضی جاها باید کمی معقول‌تر ظاهر بشوم. البته من در این موارد روحیه شورشی‌ دارم. دوست دارم با راحتی خودم کنار بیایم. همیشه عاشق شلوار جین راسته بوده‌ام؛ چون در هر شرایطی به‌روز است. برای همین در کمد من همیشه چند تا جین راسته پیدا می‌شود. تی‌شرت یقه‌گرد هم همین‌طور: از آن چیزهایی است که همیشه به‌درد می‌خورد، همیشه هم مد است و برای همین من دوستش دارم. البته تی‌شرت 3 دکمه اصل یک چیز دیگر است!





چرا كه نه!؟

از غذای تازه مثل هر چیز تازه دیگری استقبال می‌کنم، در سفرهایم همیشه غذای همان کشورها را می‌خورم. چون می‌خواهم بدانم این غذا چیه که این‌قدر با لذت آن را می‌خورند. خیلی وقت‌ها هم سرم کلاه می‌رود و گرسنه از رستوران بیرون می‌‌آیم. ولی خب... ذائقه‌ام کنجکاو است دیگر.ذائقه رضا کیانیان طعم‌های تازه را می‌طلبد. یاد گرفته‌ام خودم را هم غافلگیر کنم و برای همین اگر از او بپرسید که ممکن است من را در حال تجربه در رشته‌ای ببینیم که کاملا از دنیای قبلی‌ام متفاوت است، احتمالا با خونسردی به شما جواب می‌دهم ‌: «چرا که نه!؟»رضا کیانیان پیش‌بینی‌ناپذیره. علتش هم این است که همه ما دوست داریم همه چیز را تبدیل به قانون و سنت کنیم. برای همین کسانی که این‌جوری هستند، راه و بیراه غافلگیر می‌شوند! لطفا این‌جوری نباشید تا غافلگیر نشوید!.





:: موضوعات مرتبط: چهره ها , ,
:: برچسب‌ها: رضا کیانیان , کیانیان , بازیگر , بازیگر مرد , هنرمندان , زندگی خصوصی رضا کیانیان ,



مطالب مرتبط با این پست
.



می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: